۱۳۸۸ خرداد ۸, جمعه

جالب

ديروز تو مهموني خونه مامان بزرگ اينا اتفاقات جالبي افتاد
فاميل بابايي واسه ما گوشواره كادويي آورده بودن فكر كرده بودن ما دختريم

۱۳۸۸ خرداد ۴, دوشنبه

راستين و پارك

اون روز براي اولين بار راستينو برده بوديم پارك و بازي بچه ها رو مي ديد و ذوق مي كرد .

بدون شرح

تشخيص بديد كدوم هاپو كدوم راستينه






۱۳۸۸ خرداد ۱, جمعه

موتور سباري شوماخر؟؟؟؟

اي خدا بابا ييم كه واسم ماشين و موتور مدل بالا نمي خره همش بايد برم با ماشين و موتور مردما عسك بديرم


























۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۰, چهارشنبه

موجود چند وجهي

راستين الان ديگه براي خودش چند تا حيون اساسيه
1- مثل گربه پنجول مي كشه
2- مثل puppy پستونك يا اسباب بازي هاشو گاز مي گيره و سرشو تكون مي ده طوري كه مي خواد پارشون كنه
3- مثل خرچنگ كجكي توي روركش راه ميره از اين ور اتاق به اونور اتاق يا عقبكي مي ره
4- مثل عنكبوت مي افته روي اسباب بازيهاش يا ويفر و كارملا
5- مثل طوطي جيغ مي كشه
6- مثل اژدها وحشي مي شه
راستي ديروز راستينو برديم پارك كلي واسه بچه هاي ديگه ذوق كرد . يه كوچولو ژله خورد و اينقد به ماشين كنترلي يه بچه نگا كرد كه خوابش برد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

ديشب مامان مري كلي ناراحت بود و اصلا حوصله منو نداشت . با با يي هم كه همش روزنامه مي خوندو تله تكس و فوتبال و فيلم و .... منم همش از اين ور اتاق به اونور اتاق قل مي خوردم . يا زير صندلي يا زير ميز پيدام مي كردن . از ديروز يه اداي جديد ياد گرفتم .با دهنم حباب مي دم و تف مي كنم . بيني مو جم مي كنم . و موقع خنديدن خجالت مي كشم و سرم يه جايي قايم مي كنم .

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۵, جمعه

ماله خودمه

ماله خودمه خودم خريدمش
اينم اولين اسباب بازيه كه خودش انتخاب كرده ببين چه جوري سفت چسبيده فكر كرده چه خبره

محمد رضا

اينم عسكاي محمد رضاست " پسر دايي بابكه" ولي اگه ازش بپرسي " ميگه كه راستين برادر زادمه "هر چي فكر كرديم نفهميديم :اي كه گفته يعني چه
دله منو مامان مري كلي واسش تنگ شده آخه يه جاي دوره ، كاشكي مي شد رفت پيشش
بابايي دوست داره من مثه محمد رضا بشم
توي اين عكس عمه مريم واسش مو هاشو فشني درست كرده
اينجا هم كه لباس بت من رو پوشيده



اين عكسم عروسي عمو امير راستينه
بابايي كه واسه مامان pm مي دي لطفا دوباره بخون ببين كه نوشته "مامان روحي و بابايي "واسش كادو خريدن
تازشم خيلي بدي

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۲, سه‌شنبه

رب

خاله شكلاتي گفته بنويسم
"كه راستين تازگي ها رب گوجه فرنگي مي گيره"

واي خاله شيده كلي عكساي خوشگل واسه ماماني فرستاده بود

هنراي مامان مري


دقيقا فكر مي كنيد اين چي باشه
موش؟

سنجاب؟
آدم فضايي ؟
يه دونه هم خانوم خرگوشه داره

خاله شكلاتي

اينم خاله شكلاتيه شغلش اينه كه بعد از ظهرا كه از سر كار بر مي گرده بياد خونه مامان روحي ظرف شكلاتو بده دست من كه باهاش بازي كنم . هموني كه مامان مري با فتو شاپ نا مرعيش كرده . اما خودش كه مي دونه كيه همش ميگه كار دارم مي خواهم برم غذا بپزم زودي با شكلاتا بازي كن مي خوام برم

سرلاك

راستين ديگه داره قاطيه آدما مي شه ، سوپ و آب ميوه و به به سرلاك و .......... ببين چه جوري مي خوره
































اينم كه محل استراحت جناب راستين خان (ننوي بابا بزرگ جون)

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

واكسن

روز 5 شنبه واكسن 6 ماهگيه راستينو زديم
خيلي حالش بد بود . تب شديدداشت تمام شبو من و بابايي بيدار بوديم و مدام پاشويش مي كرديم . خوشبختانه نوبت بعديش 18/8/88 است . يك سالگي

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

امروز اولين روز 34 سالگي مامانه
مامان روحي وبابايي واسش هديه گرفته بودن دستشون درد نكنه
ولي كيك تولد نداشت چون بابايي و آقا جون نبايد شيريني بخورن

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه

آبتني


آفتاب

تو خونه ما آفتاب سرو مي كنن
بفرماييد آفتاب بدم خدمتتون


















تازشم امروز روز خوبيه چونكه امروز تولد مامانيه
و هديه من به ماماني شيرين كاري هاي جديدمه