۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

اتفاقات هفته پیش


هفته پیش بابایی رفت ماموریت.مامان روحی هم خونشون بنایی داشتند.ما موندیم تک و تنها تو این دنیای به این بزرگی هیشکی مارو دوست نداشت تا اینکه مامانی مخ مامان بزرگمون رو زد و با خاله مژگان اومدن خونه ما تا من مواظبشون باشم! آخه مامان بزرگ و خاله مریض بودن!! خلاصه یه هفته تموم عمو ایمان براشون خوراکی و دوا میآورد و من مواظبشون بودم و مامانی سرکار و بابایی.....به جاش جمعه همه رفتیم بیرون گردش کلی خوش گذشت ما هم بازی کردیم و آتیش سوزوندیم.کارهای بد هم از یه بچه یاد گرفتیم.دست همه درد نکنه که به ما کمک کردن بویژه عمو ایمان و خاله مژگان و مامان بزرگ.
و تشکر ویژه از مامانی
تازه شم ما دلمون برا مامان روحی تنگ شده بود کلی غصه خوردیم.
این هفته دوباره پروژه مهد کودک شروع شد. ما سه روز نصفه رفتیم و تا دلمون خواست گریه کردیم و به همه غرش کردیم حتی به طاهره جون(مربیمون)روز چهارم هم حال همشون رو گرفتیم و مریض شدیم نرفتیم. به جاش رفتیم واسه دکترمون هم کلی غرش کردیم و خرناس کشیدیم و گریه کردیم.اونم یه آمپول گنده برامون زد.درد داشت!
الان هم پیش مامان روحی هستیم دوباره !!!

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

شيرين كاري

دلم مي خواد راجع به كارا و شيرين كاري هاي راستين بنويسم
1- عاشق بادوم ، پسته ، انواع تخمه ها
2- با هر اهنگي متناسب با اون مي رقصه - قر ميده- هد مي زنه- هليكوپتري مي رقصه و......
3-نخ دندون مي كشه- مسواك مي زنه سرشو شونه مي كنه و....
4-

آهنگ راستين

سوسن خانوم !
چش عسلي!
ابرو كمون!
............

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

دوستامون


اینهم فاطمه س دختر خاله مینو که کلی با

هم دوستیم.تازه تو تولد داداشش با هم بودیم!!

یه تشکر ویژه از مهدی فرمانبرو برو بکس! بخاطر عکسهای قشنگش از ما

اینهم دوست تازه مه تانیا!

بچم چقد آرومه




خنده


۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

راستين و جوجه اش



اين كه ميبينيد بچه راستينه
الان تموم استخوناش تبديل به غضروف شده از بس به اين ور و اونور پرتابش كرده
از بالش ميگيره و دنبال خودش مي كشوندش

خواب لونه زنبوري